روزی در دوران کودکی همهمان هست که با رفیق شفیقمان در کوچه و محل بازی کردهایم بدون اینکه بدانیم این آخرین بار است که آنجا بازی میکنیم.
خداحافظی برای من هیچ موقع به معنای رفتن و نیست شدن نبوده و نیست، ولی اگر بخواهم با خودم روراست باشم و به تجربیات گذشته نگاه کنم، باید قبول کنم که هر خداحافظی خواهناخواه باعث شده دوستانی را دیگر دل سیر نبینم. چقدر ترسناک و غم انگیز!
فکر کردن با این نوع نگاه چیزی جز آه و دلتنگی برایم نخواهد داشت، پس بنشینم و خاطرهبازی کنم که از این حیث سرمایه زیادی اندوختهام و توشهی سنگینی دشت کردهام. من به این لابراتوار خو گرفتهام، به بچهها، گلها و کاکتوسهایش
از همان روزی که برای مصاحبه آمدم این را فهمیدم، فهمیدم که فرق دارد اینجا، صمیمیت دارد، بعدها صداقتش را نیز شناختم. نیازی به گذشت یک هفته برای متوجه شدن این موضوع که اینجا یادگیری بسیار بالاست نداشتم، همان روز اول کافی بود، جایی که موعود ۳ ساعت وقت گذاشت و زیر و بم گوگل ادز را واکاوی کرد برایم.
بازی من درآوردی پرتاب توپ به سطل، اذیت کردن حنا و گیر دادن به او برای گرفتن طرح خارج از برنامه، لبخند همیشگی زهرا، مهربانی و انرژی مثبتش، شلوغ بازی های آن گوشه ی دوست داشتنی با علی احمدی، صدای محمدرضا پیری که از آشپزخانه می آید و بحثی را مطرح می کند، باغ وحش زیبای اسما و حنا در آن گوشه و مرام آرمین. اینها چیزهای است که از این به بعد کم تر خواهم دید و هنوز نرفته دلتنگشان شده ام.
موعود توکلی اول و دوم رفیق است، سوم مدیر عامل. یکی از باهوش ترین افرادی ست که دیده ام. چه خاطرهها که ساختیم، از جا ماندن از پرواز در عسلویه و توفیق اجباری عسلویهگردی گرفته تا جلسات لذت بخش طوفان فکری. اینها سرمایههای من است که دارمشان، به آنها فکر میکنم و لبخند میزنم، زیباست.
موعود، تا به اینجای زندگی، بیشترین تاثیر را روی رشد شخصیت کاری من گذاشته است. بسیار قدردانش هستم و هرگز از یاد نخواهم برد.
زهره فخاریان از آن آدمهایی است که با چنگ و دندان کار را به سرانجام میرسانند، همانها که برای همه چیز دل میسوزانند و مسئولانه برخورد میکنند. یک مدیر داخلی صمیمی و در عین حال کاریزماتیک. اگر با او شوخی و کلکل کنی، قطعا بازنده خواهی بود ولی لذت میبری از شیوهای که مغلوب شدی، حتی دیدن مغلوب شدن دیگر دوستان در پیشگاه استاد هم جذاب است، الحق که شخصیت خاص و یگانهای است این فخاریان.
حمید فلاح احتمالا مهمترین دلیلی بود که دانشگاه برایم مبدا تحولات شد. آرزو میکنم هر کس رفیقی چون حمید داشته باشد. حمید، کیوان سال ۸۹، آن موجود عجیب را بهتر از هر کسی میشناسد. خوشا به حال من که جلوی او چیزی برای از دست دادن نداشته و ندارم و از آرامش “خود- بودن” لذت می برم.
حضور میثم رسولی با آن شوخیهای نغز و ذهن خلاقش در تیم، ممد حیات است و مفرح ذات. خالق سناریوهای ماندگار “ویزای ژاپن” و “مرد شکارچی”، علاوه بر استعداد بی نظیر در طرح موضوعات جذاب، مدیری کاربلد و حرفه ای است.
علی دهقانی یار غار و رفیق دیرینهام است، همان که در تمام خاطرات دوران دیوانگی و سرمستی دانشگاه حضور دارد، سازنده لحظههای ناب و تکرارنشدنی دوران خوابگاه و آموزگار صبر در لحظات سخت زندگی. اینکه که علی ۱۸ ساله رفیقت باشد و علی ۲۸ ساله نیز، درّ گرانی است، به هرکس ندهندش.
مینا صفری، دختر مهربان، مستعد و پرتلاش که به تازگی به خانواده لابراتوار پیوسته، مسئولیت نگهداری آنچه در بخش دیجیتال مارکتینگ ساختیم را به عهده گرفته است. شرمنده او هستم که فرصت نشد همه اهداف بزرگ این بخش را به سرانجام برسانیم. یقین دارم که تمام تلاش خود برای تارگت کردن اهداف را به کار می گیرد. جذب نیروی فوق العاده، باهوش و پرانگیزهای چون مینا به شرکت، قطعا یکی از بزرگترین دستاوردهای من در لابراتوار بوده است.
به خودم قول داده ام که زیاد به اینجا سر بزنم، شاید دارم با این قول درد فراق را تسلی می دهم، اما امیدوارم که به آن عمل کنم. اینجا، جایی است که زندگی کردم، بزرگ شدم، لذت بردم و فراموش نخواهم کرد.
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران
مرسی بابت این همه لطف کیوان جان، من که خیلی ازت یاد گرفتم و یادم نمیره زحمتاتو، امیدوارم هرجا هستی موفق باشی و بهترینا برات رقم بخوره